گزارشگر:محمد محق- دین پژوه/ شنبه 22 جوزا 1395 - ۲۱ جوزا ۱۳۹۵
برخورد فیزیکی در برنامۀ «آماج» تلویزیون یک از جهات مختلف قابل تأمل است، و مرا به یاد گذشتههایی انداخت که با چنین مَنِشی پیوند داشت.
من در نوجوانی، در سالهای جهاد و هجرت، شیفته ایدئولوژی اخوان المسلمین بودم و کسانی که برای آن کار کرده بودند در نظرم قهرمان میآمدند. در آن سالها از جمله حکایات شیرین و دلنشینی که میشنیدیم، بیشتر از زبان کسانی که پیشکسوت ما در این راه شمرده میشدند، حکایاتی بود مربوط به برخوردهای فیزیکی خشونتبار میان دانشجویان اخوانی و شعلهیی در هرات، احتمالاً در سال ١٣۵١ اتفاق افتاده بود و اینکه هر کس از چه وسایل جارحهیی با چه قوت و شدتی استفاده کرده بود.
حکایت دیگر از برخورد مشابه آن در کابل بود که باز میان این دو طیف رُخ داده بود؛ میگفتند که آقای حکمتیار موفق شده بود تا یکی از رهبران شعله جاوید را بهنام سیدال سخنور از بالکن لیلیه به پایین انداخته و به قتل برساند. در ادامۀ این حکایتها، قصههایی میآمد از اینکه چگونه آقای حکمتیار در دوران پشاور توانسته بود با استخبارات آهنین خود در آن زمان عرصه را بر دیگراندیشان تنگ کند و یکایک چهرههای برجستۀ آنان را به قتل برساند، از جمله کسی بهنام قیوم رهبر.
البته حکایاتی شبیه این را در بارۀ برخی دیگر از گروههای مذهبی هم میشنیدیم که با مخالفان فکری خود اِعمال کرده بودند و همچنان در بارۀ گروههای غیر مذهبی، از جمله بعضی از شاخههای انشعابی شعلۀ جاوید که در کویتۀ پاکستان در حق همفکران سابق شان، بعد از ترک آن گروه، انجام داده بودند، گفته میشد که شماری از آنان را با کارد ریزه ریزه کرده بودند. حکایتهای خلق و پرچم و گورهای دستجمعی شان که البته برای همگان هویدا بود.
خشونت چونان فضیلتی بود که اکثریت گروههای سیاسی تلاش میکردند از آن بی نصیب نمانند، چراکه نشانۀ مردانگی، صلابت و ایمان قوی به ایدئولوژی به شمار میرفت.
من در اینجا در صدد قضاوت تاریخی این حکایتها نیستم تا داوری کنم که کدامش راست است و کدامش دروغ یا آمیخته به مبالغه. این کار تاریخنگاران حرفهیی است. در آن سالها نیز که بسیار جوان بودم و آکنده از احساسات، برایم صحت و سقم این روایات مهم نبود، آنچه اهمیت داشت ابعاد حماسی این ماجراها بود و البته اکنون ابعاد اخلاقی آنها اهمیت یافته است.
در آن زمان، در ذهن من، و نیز در ذهن بسیاری از جوانان همنسل من، قضیه به صورت تقابل ابدی خیر و شر نقش میبست! از نظر ما، بی آنکه عضویت حزب اسلامی را داشته باشم، حکمتیار قهرمان خیر بود و مشت آهنین حق که بر سرِ شکستنی باطل فرود میآمد و انتقام همه مظلومان تاریخ را میگرفت! ما در چوب و چماق جوانان مسلمانی که سر و دست شعلهییها را خُرد کرده بود، یا در ذهن ما هنوز خُرد میکرد، تجلّی خشم حق را میدیدیم که بر سر باطل، پیروان شیطان، و نمادهای شر فرود میآمد! از آن دیدگاه، رسالت ما، رسالت هر مومن حقیقی، تلاش و مبارزه برای پاک کردن لکههای ننگین شر و رذیلت از دامن جامعه انسانی بود، لکههایی که به شکل احزاب و گروههای دگراندیش و مخالف فکر ما نمایان شده بود. ما تصور میکردیم که هرگونه ملایمت در این عرصه مساوی با ضعف ایمان، سستی عقیده، کمبود شجاعت و قلت مردانگی است.
سالهای بسیار گذشت تا به کمک مطالعه، گفتگو، جستجو و تأملات مستمر در این باب پی بردم که حق و باطل قبل از هر چیز خود را در عرصه برهان و استدلال نشان میدهد، و اینکه متوسل شدن به خشونت، چه گفتاری و چه رفتاری، خود نشانه باطل بودن است و اینکه یکی از ملاکهای مهم برای تشخیص حقانیت هر فکر و هر گروهی پایبند ماندن به فضایل اخلاق است، خشونت با اخلاق قابل جمع نیست، و اینکه ما وظیفه نداریم تا تمام دنیا را از هر پدیدهیی که ما رذیلتش میپنداریم پاک کنیم، ممکن نیست دنیا را بهشت بسازیم، بل آنچه ممکن است این است که بگذاریم انسانها در این چند روز کوتاه زندهگی آرام باشند، و حقوق یکدیگر را لگدمال نکنند، کاری به کار همدیگر نداشته باشند، تا درخور توانایی خود به تشخیص حق و باطل برسند و فراخور آن عمل کنند بی آنکه متعرض حال دیگران شوند، هر کس به صلاح و اصلاح خویشتن همت گمارد بزرگترین کار ممکن را کرده است!
شب گذشته که آن برخورد خشونتبار را در تلویزیون دیدم به یاد آن سالهای جوانی افتادم و در ذهن خود سنجیدم که چه شمار جوانان ما امروز در همان فضای ذهنی خواهند بود و چقدر این برخوردها را تقابل حق و باطل خواهند پنداشت و چقدر از نو احساسات مذهبی و ضد مذهبی غلیان خواهد کرد، چقدر در حاشیه آن حماسهسرایی خواهد شد، و چقدر جانها و روانها مستعد لغزیدن به خشونتهای بیشتر خواهد گردید، چقدر زمینه برای سلب آرامش مردم بیشتر فراهم خواهد شد، چقدر راه ریختن خونها و برباد دادن زندهگیها هموارتر خواهد گردید، اگر منطق خشونت، از هر طرف و با هر نامی که باشد، به نقد گرفته نشود، چهرۀ غیر انسانی آن نشان داده نشود، هالۀ تقدس کاذب از پیرامون آن زدوده نشود و حُرمت جان و روان آدمی و آرامش و آسایش او به درستی فهمانده نشود.
Comments are closed.